مسابقهی سیگمایی که بر ما گذشت...!
سلام!!
همون جوری که گفته بودم، براتون تا جایی که تونستم از مسابقهی جالب و جذّاب سیگما که در کاشان تجربهش کردیم براتون مطالب و عکس جمع آوری کردم که امیدوارم خوشتون بیاد!
همهی ماجرای سفر ما از صبح روز سه شنبه، بیست و دوم اسفند ماه شروع شد...
در ترمینال منتظر اتوبوس(به همراه پدر علی و حسین)
با اتوبوسی که از سمت ساری میاومد و نهایتاً مقصدش کاشان به بعد بود ساعت 9:40 راهی دیار کاشان شدیم.
از خستگیهای سفر بگذریم که چیز جالبی نداره، فقط اینو بگم که متعجّبم چرا راننده حتّی واسه ناهار نایستاد!!
نزدیکای ساعت 5 بعدازظهر بود که بالاخره رسیدیم به مکان برگزاری مسابقات؛ یعنی دانشگاه آزاد اسلامی واحد کاشان.
بنر مسابقات سیگما در محیط دانشگاه
دم در دانشگاه هم عکس دسته جمعی گرفتیم که در بالا میبینیدش...
هماتاقی سارویها - که بچّههای خیلی خوبی بودن - شدیم...
شب بود که ما(تمام بچّههایی که از سراسر کشور برای مسابقات جمع شده بودن) رو داخل نمازخونه جمع کردن و از اهداف کلّی این طرح و این جور چیزها حرف زدن...
دیرتر به ما کلاسورهایی دادن که توش دو تا سؤال و تعدادی برگه بود که باید واسه فرداش میخوندیم... مسابقه از همین موقع بود که شروع شد!
روز بعد، تاریخ بیست و سوم، صبحش اوّل افتتاحیه داشتیم که خیلی خسته کننده بود و بیشتر مثل لالایی میموند. به هر حال یه لحظه بیدار شدم از بخشی از حرفهای آقای فرشچی - مسؤل و یکی از اساتید مسابقات - فیلم گرفتم که در پایین میبینید:
بعدش هممون داخل سالن سعدی(یکی از سالنهای دانشگاه) جمع شدیم برای کلاسی که داشتیم: نــظریهی بــازی]ها
کلاس جالبی بود و کلاسی که بیشترین چیزهارو ازش فهمیدیم همین کلاس بود :)
بعد از خوندن نماز در مسجد دانشگاه(عکس جلوی مسجد دانشگاه) و صرف ناهار در سلف دانشگاه، دوباره کلاس داشتیم، این بار کمی سخت تر و راجع به نظریهی گروهها بود. این کلاس هم داخل سالن سعدی بود. سر این کلاس خستگی رو میشد از تو چشم بچّهها دید! آخه همین چند لحظه پیشش بود که ناهار خورده بودیم!
بعد از این کلاس و کمی استراحت هم باز کلاس داشتیم، این بار کلاس بینهایتها که داخل یکی از کلاسهای دانشگاه برگزار شد.
بعد از کلاسها و کمی استراحت، وقتی داشتیم همراه سرپرستمون آقای پرویز عمرانی - که بهشون میگیم آقای عمران و مرد بسیار دوست داشتنیای هستن- میرفتیم بیرون، سؤال رمز شب رو به ما دادن که دو صفحه عدد بود و هر یک الی سه رقم از ارقامش جای یکی از حروف فارسی میایستاد که ما باید متوجّه میشدیم چی نوشته شده و با توجّه به اون یک گنج پیدا میکردیم!
خلاصه رفتیم بیرون پیتزا خوردیم و بعدش رفتیم بازار!
رستورانی که داخلش پیتزا خوردیم
بعدش هم که کمکم برگشتیم دانشگاه، حموم رفتم، چایی خوردم و یه نیم ساعتی با اعداد رمز شب ور رفتم و وقتی دیدم به این سادگیها حل نمیشه، یه پرتقال خوردم و گرفتم خوابیدم!! :-) هه هه هه هه هه...
پنجشنبه، بیست و چهارم اسفند ماه، بعد از خوردن صبحونه، رفتیم... آها! راجع به صبحونه بگم که چه قدر کم بود!! به سختی یک چهارم نون لواش میشد خورد!
داشتم میگفتم، بعد از صبحونه رفتیم سالن سپیده کاشانی برای مسابقهی شهر بازی... 4 تا بازی بود که من «کوریدور (Qouridor)»، علی «اتلو (Othello)»، حســین «ابلون (Abalone)»، و علی اکبر «باتیک (Batik)» رو بازی کردیم.
بازیها تیمی بود و تیمی که در یک دور بیشتر مساوی 2/5 امتیاز میگرفت برنده بود. نتیجهی بازیهای ما در 4 دور هم این جوری بود:
1 برد(3 امتیاز) 2 مساوی(هر کدوم 1 امتیاز) 1 باخت(طبیعتاً 0 امتیاز!)
1 - 3 2 - 2 2/5 - 1-5
بعد از اون ناهار خوردیم... بعد از ناهار حدود 1 ساعت «آزمون جامع» تأخیر داشت که ما بیرون سالنی که قرار بود برگزار بشه؛ یعنی سالن سپیده کاشانی، یک ساعتی نشستیم و بالاخره بعد از یک ساعت وارد سالن شدیم، که در فاصلهی کوتاهی آزمون جامع با 3 ساعت زمان آغاز شد...
لحظاتی قبل از آزمون جامع که نشان از آرامش ما بود: 1 2 :-)
از این آزمون تقریباً همهی سؤالاش از دو تا از کلاسهای دیروز(نظریهی گروهها و بینهایتها) اومده بود که از روی خستگی خیلی از اون کلاسها سر در نیاورده بودیم! خدا رو شکر سه تا سؤال خلّاقیّتی هم پشت برگه بود که دوتای اوّلشو حل کردیم... از اون سؤالهایی که از کلاسهای دیروز اومده بود هم تقریبا نصفشو به سختی نوشتیم! در مورد نظریهی بازیها هم نمیدونم چرا هیچ سؤالی ازش نیومد!(تنها چیزی که خوب فهمیده بودیم همون بود!!)
در کل از چهارصد و خردهای نمرهی آزمون حدود سیصد امتیازش رو نوشتیم که احتمالاً حدّاقل دویست امتیازش باید درست باشه!
بعدش فرصت محدودی داشتیم تا این که رفتیم برای مسابقهی چیدن دومینو! فکر کنم بهترین کارمون داخل این مسابقات همین دومینو از آب در اومد!
مسابقهی دومینو حدود ساعت هشت شب در دانشکدهی برق و کامپیوتر دانشگاه شروع شد و وقتی کلّی چوب با طرحهای متفاوت و نهصد و شصت و یکی دومینو به ما دادن تا باهاش یک چیز قشنگ درست کنیم، این جا بود که ذهنهامون فعّال شد...!
داخل عکس زیر میبینید که با چوبها یک پل درست کردیم و بعدش روی زمین هم کلّی طرحهای مختلف از جمله «بتا» و «سیگما» و «علامت سؤال(؟)» و غیره دادیم...(خودتون قضاوت کنید چه طوره!)
دیگه این که وسط همین مسابقه شامو اوردن بخوریم!
داور و بقیّه عوامل از جمله فیلم بردار و عوامل اجرایی و غیره هم که بعد از پایان وقت(چهار ساعت)، حدود ساعت دوازده شب اومدن، موقعی بود که ما جاهایی که از دومینو برداشته بودیم رو شروع کردیم به پر کردن و بعدش استارت دومینو رو زدیم...
در کل به نظرم خیلی عالی بود، ولی الآن یه طرح بهتر هم به ذهنم رسیده که انشاءا... اگه سال بعد باز رفتیم اجرا میکنم.
حالا کمی از برنامهریزی مدوّن مسابقات بگم!
همون شب که دومینو داشتیم، نصفه شب یه دفعه همهی بچّهها که داخل خوابگاهها بودن رو جمع کردن و گفتن چون میخوایم برنامهی کاشان گردی رو داشته باشیم، کلاس «کدینگ» فردا رو از برنامهی فردا صبح حذف میکنیم و الآن سریع نیم ساعته کدینگ رو بهتون درس میدیم!!!!!
ساعت یک و نیم نصفه شب کلاس داشتیــــــــم!!!!!!!!!!! باورتون میشه؟!
از این کلاس هم بهرهی زیادی نبردیم، آخه چی جوری یک و نیم نصفه شب یک مبحث جدیدی که نیاز به فکر داره رو بفهمیم؟!؟!
خلاصه ساعت دو نصفه شب وقتی برگشتیم به خوابگاه، من یکی وقتی رو تختم دراز کشیدم در جا خوابم برد، بقیه رو نمیدونم!
جمعه، بیست و پنجم آخرین ماه سال، بعد از صبحونه(همون صبحونهی یه مربا کوچولو و کلّی نون اضافی!) رفتیم واسه انجام پروژه که صبح(1:30 صبح!!) مثلاً یاد گرفته بودیم چه جوریه! ؛)
گفتن 20 رقم از ارقام 0 تا 9 به دو نفر از گروهمون میدن و این دو نفر باید با توچّه به قراردادی که 4 نفرمون راجعبه این که هر رقم چه 0 و 1 هایی باشه، تبدیلشون کنن به همون 0 و 1 ها و بعد از اون داور و کمک داور ها(عوامل اجرایی!) هشت جا از این 0 و 1 ها رو به دلخواه خراب میکنن و میدن به اون دو نفر دیگه که داخل یه سالن دیگه نشستهن. حالا اون دو نفر باید خطا ها رو پیدا کنن و ارقامو برگردونن به چیزی که بود. خب، مشخصّه دیگه، یک کلاس نیم ساعته اون هم یک و نیم نصفه شب داشته باشید به سادگی حل میشه دیگه!!!!
به هر زحمتی که بود و راهشو اگه کسی خواست بدونه حضوری بپرسه، حدّاقل 2تا از خطاها رو درست کردیم، ولی بقیّه رو نمیدونیم. (چند روز بعدش به گوشم رسید توی همین پروژه بین سایر تیمها اوّل شدیم!! - البته شامی در کار نیست، دلتون خوش نشه!) راستی اون کدی که از اون طرف واسه ما اوردن رو داورها وقتی خراب کردن یک 0 رو جا گذاشته بودن که باعث شد تا اصلاحش کنن کمی بیشتر طول بکشه و این وقت هدر رفته رو به زمان ما اضافه کردن.
بگذریم! بعد از اینها همهی گروههای سیگما رو با اتوبوس بردن کاشان گردی:
جاهای بسیار زیبایی بود که خودتون اسمهاشونو پیدا کنید ؛-) دو جا بیشتر نیست، یکیش که معلومه، اون یکی هم...
بعد از برگشت و نماز و ناهار، مراسم اختتامیّه بود که جدا از حرفهای الکی که همیشه زده میشه، اوّل رتبههای چهارم تا هفدهم رو به شکل رندوم گفتن... دو تا تیم مونده بود و اسم ما رو هنوز نخونده بودن! پر از هیجان شده بودیم که یه دفعه اسم تیم ما(F) رو هم خوندن و امیدهامون همه به ناامیدی تبدیل شد! البتّه انتظار هم نداشتیم که جزو تیمهای اوّل تا سوم باشیم، به هر حال ما سال اوّلی بودیم و بقیه تیمها جز یکی دوتا تیم دیگه همه سال دومی بودن.
خلاصه رفتیم جلو و یه لوح تقدیر به هممون دادن و این که به رتبهی اوّل(شهر ری) نفری 100 هزار تومن(طبق سایت نوشته 400هزار تومن، دقیقاً نفهمیدم آخرش چند!) جایزه دادن و نفرات دوم و سوم هم کمتر و کمتر...
بعد از همهی اینها هم رفتیم خوابگاهمون و آماده شدیم رفتیم بیرون خودمون بگردیم و خرید کنیم...
از سوتیهای شهر هم عکس گرفتیم :) سوتی!
دو ساعتی بیرون بودیم و همهی خریدهامونو انجام دادیم، بعدش دوباره سریع برگشتیم خوابگاه، وسایلمونو جمع کردیم و رفتیم جایی که اتوبوس به مقصد آمل قرار بود بیاد دنبالمون...(ساعت هفت و نیم بعد از ظهر)
ساعت سه باری دیگر روی تخت خونهی خودم دراز کشیدم و همانا که هیچ جا خونهی آدم نمیشه!
حالا اگه بخوام یه چیز کلّی دربارهی این مسابقه بگم اینه که:
با مسابقات دیگه خیلی فرق داشت، تجربه و افتخاری بود برام که داخل اوّلین
دورهش شرکت کردم و مسابقهای بود که بیشتر پیرامون هوش و خلّاقیّت گذشت
که امیدوارم باز هم بیشتر و بیشتر از این مسابقات خوب برگزار بشه...
سایت سیگما: cigma.ir
پدرام شاکری نوا
حدود یک ساعت مانده به سال تحویل...
سیام اسفند ماه سال هزار و سیصد و نود و یک خورشیدی
خسته نباشی