حکایت زمان
این داستان کوتاه و حکمت آمیز را که از سایت کانون فرهنگی آموزش خواندم و به نظرم بسیار قشنگ آمد را این جا گذاشتم تا همهی ما از پس مدیریّت درست زمان برآییم. مخصوصاً ما دانشآموزان و دانشجویان!
روزی استاد فلسفهای به همراه یک شیشه و مقداری سنگ، سنگ ریزه، شن و ماسه وارد کلاس شد و شروع کرد به پر کردن شیشه با سنگ، سپس از شاگردان خود پرسید آیا در این ظرف جایی باقی مانده است؟
همه پاسخ دادند: خیر!
آن گاه استاد در ظرف را باز کرد و شروع به پر کردن آن با سنگ ریزه نمود. سنگ ریزه ها بین فضای سنگ ها قرار گرفتند و وارد ظرف شدند و دوباره تکرار سؤال و شنیدن همان پاسخ.
این بار استاد در ظرف را با اضافه کردن شن و ماسه بست و شروع به تکان دادن ظرف کرد. شن و ماسهها بین فضای سنگ ریزه ها قرار گرفتند و وارد ظرف شدند.
سپس استاد پرسید آیا در این ظرف فضایی باقی مانده است؟
همه پاسخ منفی دادند.
این بار استاد به ظرف، آب اضافه کرد و در آن را بست و شروع به صحبت کرد و گفت: دوستان عزیز من اگر من ابتدا ظرف را با آب یا شن و ماسه پر میکردم جایی برای سنگ و سنگ ریزه ها باقی نمی ماند.
شما هم باید با زمان خود مانند این ظرف برخورد کنید و ابتدا ظرف زمانتان را با سنگها که همان کارهای مهمّ شما هستند پر کنید چرا که همیشه جا برای شن و ماسه هست.
داستان فوق بهترین مثال برای اهمّیّت اولویّت بندی فعالیّتهاست. بله درست است:
در یک زمان همهی درسها و مطالعهی آنها اهمّیّت یکسانی ندارند. به عبارت دیگر برای تقویّت تمام دروس از برنامهی یکسانی نباید استفاده کرد.