قانون بازگشت
مردی از یکی از درههای پیرنه در فرانسه میگذشت، که به چوپان پیری برخورد. غذایش را با او تقسیم کرد و مدّت درازی دربارهی زندگی صحبت کردند. بعد صحبت به وجود خدا رسید...
مرد گفت: اگر به خدا اعتقاد داشته باشم باید قبول کنم که آزاد نیستم و مسؤل هیچ کدام از اعمالم نیستم. زیرا مردم میگویند که او قادر مطلق است و اکنون و گذشته و آینده را میشناسد.
چوپان زیر آواز زد و پژواک آوازش درّه را آکند. بعد ناگهان آوازش را قطع کرد و شروع کرد به ناسزا گفتن به همه چیز و همه کس. صدای فریادهای چوپان نیز در کوهها پیچید و به سوی آن دو بازگشت.
سپس چوپان گفت: زندگی همین درّه است... آن کوهها آگاهی پروردگارند، و آوای انسان سرنوشت او. آزادیم آواز بخوانیم یا ناسزا بگوییم، اما هر کاری که میکنیم، به درگاه او میرسد و به همان شکل به سوی ما باز میگردد.
«خداوند پژواک کردار ماست.»
قطعاً که اعمال ما در همین دنیا به ما بازمیگردند...