غزل شمارهٔ ۱۸۴ حافظ
دوش دیدم که ملائک درِ میخانه زدند
گِلِ آدم بِسِرشتَند و به پیمانه زدند
ساکنانِ حرمِ سِتْر و عِفافِ ملکوت
با منِ راهنشین بادهٔ مستانه زدند
آسمان بارِ امانت نتوانست کشید
قرعهٔ کار به نامِ منِ دیوانه زدند
جنگِ هفتاد و دو ملت همه را عُذر بِنِه
چون ندیدند حقیقت رَهِ افسانه زدند
شُکرِ ایزد که میانِ من و او صلح افتاد
صوفیان رقصکنان ساغرِ شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعلهٔ او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نَگُشاد از رخِ اندیشه نقاب
تا سرِ زلفِ سخن را به قلم شانه زدند
آنچه در ادامه میخوانید یادداشت آقای سیدعلی ساقی در تاریخ ۱۱مهر۱۳۹۵ زیر غزل شمارهٔ ۱۸۴ حافظ در سایت گنجور است که ضمن ویرایش فنی بهطور کامل اینجا آورده شده است:
- ۰ نظر
- ۰۵ مرداد ۰۲ ، ۱۵:۳۰
- ۱۹۵ نمایش